مرد خسيسي، خربزه اي خريد
تا به خانه براي زنِ خود ببرد.
در راه به وسوسه افتاد
که قَدري از آن بخورد، ولي شَرم
 داشت که دستِ خالي به خانه برود.

عاقبت فريب نَفس، بر وي چيره شد و
 با خود گفت: قاچي از خربزه را به رَسمِ
 خانزادِه ها مي خورم و باقي را در راه
 ميگذارم، تا عابِران گَمان کنند که خاني
 از اينجا گذشته است، و چنين کرد

البته به اين اندک، آتش آزِ او فرو ننشست
 و گفت، گوشتِ خربزه را نيز ميخورم تا
گويند، خان را چاکِراني نيز در مُلازِمت
 بوده است و باقي خربزه را چاکران خورده اند.

سپس آهنگِ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت:
 اين نيز مي خورم تا گويند خان اسبي نيز
 داشته است. و در آخر تُخم خربزه و
هر آن چيز که مانده بود را يِک جا بلعيد و گفت:

اکنون نَه خاني آمده و نَه خاني رفت است.


و اينگونه اين ضرب المثل اکنون #نَه_خاني_آمده_و_نَه_خاني_رفته است
سر زبانها افتاد.

ضرب المثل

خربزه ,نَه ,خاني ,نيز ,باقي ,خورم ,نَه خاني ,است و ,خربزه را ,آمده و ,و نَه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

iranahang97 شرح حال بلاگی برای فایل ها "لوازم التحرير و ملزومات آموزشي" هنرور مغان دانلود کتاب فان وسرگرمی دانلود سرا درانتظار اتفاقات خوب موسيقي